علیرضا آیت اللهی
در آخرین كلاس دوستانی با التفات بسیار بیش از حد پیشنهاد می كردند كه در این « روز شعر و ادب فارسی » ، « شعر» ی از خودم نقل كنم .اما تا اولین محصلین كلاس شعر و شاعری ، چون محمد حسین ناصر یزدی ، هستند رسم « ادب » نیست كه اشعاری از بنده و امثال بنده تقدیم حضورتان شود ؛ پس :

از : محمد حسین ناصر

یكدم گمان مبر زخیال تو غافلم

بنشستم ار خموش خدا داند و دلم

هرروز اشك دیده بود نقل مجلسم

هرشب شرار سینه بود شمع محفلم

گر جان ندادم از غم هجرت مرا ببخش

بد كرده ام ولی به بد خویش قائلم

مایل به وصل گل نبود هیچ بلبلی

اندازه ای كه من به وصال تو مایلم

در حبس غم نمود و زچشمم ربود خواب

از آتشی كه گشت خیالت موكلم

از بس كه من به وادی عشقت گریستم

سیلاب اشك دیده نشانیده در گلم

صد شكر ناصرا به دبستان عشق او

در آخرین كلاس من اول محصلم