دلم گرفته از اين حالتم پشيمانم

خيال ميكنم اما خودم نمي دانم

خيال ميكنم اما دلم ابري بود

شكايت دل من بر هواي صبري بود

بهانه هاي دلم باز گواه عشقي زد

دلم گرفته براين باورم طلسمي زد

به حالت دلم من غبطه می خورند جمعی

سکوت کرده دلم بر تقاص آن زهری

که زد بر شب من آتشی و شد دردم

دل گرفته و دنبال عشق می گردم

برای بودن قلبم سکوت مرهم بود

سکوت مایع سردی برای آتش بود

خسته ام...

مانند شبی که تمام عمر خود را دنبال ستاره گشته تا فردا خورشید زمین را گرم کند اما ناتوان مانده.

خشکم...

مانند کویری که نه باران بلکه تشنه قدم های مسافری بردلم ...

ناتوانم...

مانند درختی که نتواسته سبزه ای به بهار اهدا کند...

کویرم ...

و تشنه تر کویر نه به باران بلکه نگاه

اما عاشقم ...

ثروت عشق است

دنیایم عشق است

هستیم عشق است

و همیشه محتاج عشقم.

من نه شب ، نه کویر و نه درخت بی حاصل ....

من روز کوهسارم در مرغزار سبز زیرا عاشقم.