عاشقی کردم و از یاد چشات افتادم

عشق درسی است آموخت مرا استادم

با هوای تو دلم را نیایش کردم

عاقبت عشق مرا می دهد بربادم

درتمام دل من نای دلت افتاده

عشق این است که دل را به دل تو دادم

 

تنهایی من را به غارت می برد این عشق

ای عشق من تنهایی ام را دوست می دارم

قلب از من بودن کنارت حسرتی دارد

من زخم خوردم باخودم حس ستم دارم

بودن کنار تو شبیه درد پاییز است

من برگ های  زرد قلبم را نمی خواهم

دیوانه ام با بازی حسرت چکارم من ؟

عشقی نمی خوام فقط تنهایی ام را دوست دارم من


                     


علیرضا آیت اللهی
در آخرین كلاس دوستانی با التفات بسیار بیش از حد پیشنهاد می كردند كه در این « روز شعر و ادب فارسی » ، « شعر» ی از خودم نقل كنم .اما تا اولین محصلین كلاس شعر و شاعری ، چون محمد حسین ناصر یزدی ، هستند رسم « ادب » نیست كه اشعاری از بنده و امثال بنده تقدیم حضورتان شود ؛ پس :

از : محمد حسین ناصر

یكدم گمان مبر زخیال تو غافلم

بنشستم ار خموش خدا داند و دلم

هرروز اشك دیده بود نقل مجلسم

هرشب شرار سینه بود شمع محفلم

گر جان ندادم از غم هجرت مرا ببخش

بد كرده ام ولی به بد خویش قائلم

مایل به وصل گل نبود هیچ بلبلی

اندازه ای كه من به وصال تو مایلم

در حبس غم نمود و زچشمم ربود خواب

از آتشی كه گشت خیالت موكلم

از بس كه من به وادی عشقت گریستم

سیلاب اشك دیده نشانیده در گلم

صد شكر ناصرا به دبستان عشق او

در آخرین كلاس من اول محصلم

دلم در عشق داغون شد

فقط احساسشو میخواست

تمام ارزوهاش مرد

همش تقصیر این دنیاست

گرفتار غم و دردم

نفهمید من دوسش دارم

تمام ارزوش این بود

برم و دست بردارم

شده دنیام همه برزخ

شده روزام همه تاریک

جوونیم گم شده انگار

دراین بیراهه باریک

فقط مرگ از خدا میخوام

بده اگه خدایی هست

نمی شنوه دعاهامو

خدایش خدایی هست

..............................

عضویت در کانال تلگرام من

@khaterehham

در این بخش مانند قبل بیت شعری نوشته می شود تا با کمک همه مخاطبین  شعر کامل شود...

.....

به ادامه مطلب بروید...

ادامه مطلب

ميدوني چشم تو حال دل ما رو زدو زار كرد

دلم رو دست فروش مردم كوچه و بازار كرد

مگه چي خواستم از چشمات كه با من بد شده دنياش

فقط يك جرعه از احساس قلبي كه برام شه پاش

همينو من فقط  خواستم ولي انگاربد برداشت

نخواستم آخرش بد شه ولي انگار دل تو خواست

مگه چي خواستم از قلبت كه من را متهم كردي

به اين حبس بدون مرگ به احساسي كه رد كردي

ميدوني با همين كارت چه كاري با دلم كردي

شكسته شيشه عمرش به تاوان يه همدردي

فقط خواست عاشقت باشه بمونه در كنار تو

بشه سنگ صبور عشق بشه روياي دور تو

نخواستي و زدي تيشه به احساس قشنگ من

كشيدي رنگ حسرت را به قلب سبز رنگ من

فقط خواست عاشقت باشه نفهميدي اين احساسو

توخواستي ردشي از قلبم نگفتي به دلم پاشو

 

كوه دلم به يك نگاه تو آب مي شود

دنيا شبي به غمزه تو خراب مي شود

رويي نديده از تو دلم در هواي توست

ديرست كه بركه ها برايم سراب مي شود

روياي ديدنت همه شب خواب مي ستد

از چشم من كه تا سحر برايت آب مي شود

در حسرتم كه شايد نگار خود بينم

صبرست كه در دلم بي تاب مي شود

 

 

دلم گرفته از اين حالتم پشيمانم

خيال ميكنم اما خودم نمي دانم

خيال ميكنم اما دلم ابري بود

شكايت دل من بر هواي صبري بود

بهانه هاي دلم باز گواه عشقي زد

دلم گرفته براين باورم طلسمي زد

به حالت دلم من غبطه می خورند جمعی

سکوت کرده دلم بر تقاص آن زهری

که زد بر شب من آتشی و شد دردم

دل گرفته و دنبال عشق می گردم

برای بودن قلبم سکوت مرهم بود

سکوت مایع سردی برای آتش بود

خسته ام...

مانند شبی که تمام عمر خود را دنبال ستاره گشته تا فردا خورشید زمین را گرم کند اما ناتوان مانده.

خشکم...

مانند کویری که نه باران بلکه تشنه قدم های مسافری بردلم ...

ناتوانم...

مانند درختی که نتواسته سبزه ای به بهار اهدا کند...

کویرم ...

و تشنه تر کویر نه به باران بلکه نگاه

اما عاشقم ...

ثروت عشق است

دنیایم عشق است

هستیم عشق است

و همیشه محتاج عشقم.

من نه شب ، نه کویر و نه درخت بی حاصل ....

من روز کوهسارم در مرغزار سبز زیرا عاشقم.

خبر داري دلم دارد نگاهي بر نگاه تو

اميد لحظه عشق و اميد ردپاي تو

گذشت از خاطرم روزي نسيم از سر عشق

ولي انگار هواي دل گرفته باز براي تو

خبرداري يكي دارد زعشق تو مي ميرد

بيا لاقل نگاهش كن ببيند روي ماه تو

نذار اين حسرت كوتاه ته قلبش بشه يك زخم

همان زخم آخرش باشه يه روزي سد راه تو

عجب از دست اين دنيا چقدر كوچيكه و انگار

داره كوتاه مي گرده براي لحظه ديدار

مرا برخاطرم بسپار كه این است حسرتي بردل

نگاهم كن كه اين حسرت برايم قفل شد بر دل

هواي ديدن روي نگاري مي كشد مارا

از این دنيا دلي دارم واي از دل ، واي از دل.

حرفي نگفته ميان گلويم نشسته است

چون استخوان راه نفس به رويم بسته است

بغضم شكست حرف تو آمد در ميان

بازا كه انتظار پشت مرا شكسته است

تا كي كنم صبوري دوران بي كسي

تاخير تو زخم به دلهاي خسته است

تنها نشسته ام به گوشه اي غصه مي خورم

نجواي العجل به لبم نقش بسته است

هرروز شاهد زخمي تازه مي شويم

بازا زمانه كمر به مرگم بسته است

بازا دعاي العجل را استجاب كن

دنيا به لحظه چشم بسته است

تمام فکر شو تکبر گرفته بود و احساس قدرت می کرد و دوست داشت مردم را به سمت خود بکشد اما برایش مهم نبود چطوری!

از راه خوب یا از راه بد شمردن مردم دیگر ...

شب های محرم و صفر ورمضان میهمان کردن اما نه بخاطر خدا بلکه برای ریا ، دست بیچاره را گرفتن نه برای عزت بلکه برای منت واین تنها کار هایش نبود.

حرف حق می زد و ناحق عمل می کرد تا یه روزی یکی بخاطر ظلمش اورا به خدا سپرد ....

جرمش قتل بود اما نه انسان مرگ یک درخت آنهم از روی حسادت ،از روی غرور ...

صاحب درخت عارض شد اما با توجه به زیرکی مرد نتوانست حرف خود را ثابت کند محکوم شناخته شد دلش شکست و پرونده اش را به دادگاه بالاتر که خدا قاضی اش بود سپرد و این بار دادگاه را برد.

وقتی مرد مغرور مشغول شکستن درخت دیگری بود ، درخت برروی سرش برگشت و خانه نشین شد تازه یادش افتاده بود که خدایی هم هست که ناظر است خواست تا به زندگی برگردد اما دیگر زمانی نداشت...

............................................................................................

نویسنده : خاطره/اردیبهشت 93

سلامش کردم !

 

باور نکرد برایش آرزوی سلامتی دارم ، گفت : سلام گرگ بی طمع نیست

 

ته دلم خالی شد اما برای اینکه او بیش از این ناراحت نشود رفتم !

 

گفت : دیدی تیرت خطا رفت

 

فقط برگشتم و نگاهش کردم و او با نگاهی تحقیرانه بهم فهماند که ارزش عشق را نمی فهمد.

 

قرار بود که دلی بشکند از این دیوار

نیامدی و برایم سکوت شد اجبار

دگر بهانه برایم نبود گریه کنم

چقدر سخت بود شکستن به حرمت دیدار

همیشه جمله صبر و همیشه بی تابی

کمر شکست زهجرت منو به یاد بیار

زچشم دیده برفت زکف همه طاقت

ببین سبو شکسته شراب عشق بیار

مرا زحسرت چشمی که عشق می نامند

تورا به جان همون عشق به خاطرم بسپار

شعر در ادامه مطلب ...

ادامه مطلب

وصیت پدر

بر اساس یک داستان واقعی

نویسنده : علیرضا ملکی ( خاطره )

در ادامه بخوانید ...

نظر فراموش نشود.

ادامه مطلب

 

وقتي ديدمت تورو
 عشق جوابم كرده بود
آرزو كردم تورو
 حسرت عذابم كرده بود
وقتي ديدمت تورو
 آينه ها معني گرفت
لحظه ها رفت و دلم
بازم خرابم كرده بود
وقتي ديدمت تورو
 بودن يه حسه ديگه داشت
زندگي معني گرفت
 آدم حسابم كرده بود
بوي عشق خورد بر دلم
دنيا برام رنگي گرفت
آسمونم آبي شد
دنيا نگاهم كرده بود
در حساب قلب من
با يك نفس اول شدم
ديدني بود حال و روزم
لحظه خوابم كرده بود
خواب بودم لحظه ها از ياد من دررفته بود
زندگي در خواب من روياي ديگر گشته بود
خواب بودم خواب ناز
اي كاش هميشه خواب بود
حيف از روياي او
حيف كه تنها خواب بود.
 
 
 

 

عاشق شدم خبر نداشت
باور نمي كنه دلم
انگار در دنياي من
از هر چه خوبه غافلم
عاشق شدم خداي من
بايد نفهمه عاشقم
بايد نفهمه و همين
خدا مي دونه و دلم
سايه نشين حسرتم
سكوت تو قاتلمه
دنيا برام جهنمه
باحسرت تو زنده ام
جاي تو باز تو دلمه
اين اشتباهه...
اين يك سكوته...
اين عاشقي نيست...
اين ... زندگي منه!
دارم هلاك تو ميشم
دارم عذاب ميكشم
دارم براي ديدنت
ناز چشاتو ميكشم
غروب شد ترانه هام
وجودتو كم مياره
اسمتو روياي منه
خوابم چشاتو كم داره
اين سهم منه ...
با غصه باشم
اين عاشقي نيست
ديوونه باشم
اين اشتباهه...
اين يك سكوته...
اين عاشقي نيست
اين... زندگي منه!
باور كردني نيست
عاشق نبودي
بازيچه بودم
دنيام تو بودي.

 

شعر را در ادامه مطلب بخوانید

 

ادامه مطلب

خودم گفتم که تنهایی دروغه

نمی دانم چرا سهم خودم شد
خودم گفتم می دونم اشتباهه
ولی انگار این حق خودم شد
زحالم باخبر شد این دل من
شکستن آخرش سهم دلم شد
بهار عمر رفت و عاشقی مرد
بهار بیکسی سهم خودم شد
الهی خیر نبینه دست ان عشق
که این رویا زد و اون دست غم شد
به باور می رسیدم هر شب و روز
که عشق تو برایم مثل سم شد
 

 

 

در حسرت ان شبم که باران دارد

بازم نگهی به سوی یاران دارد

دیوانه ی اشکم که پریشانم کرد

دیوانه ان مه ام که بیمارم کرد

 من به حال گریه و تو باز می خندی

من در غم تو ظاهر یک لبخندی

در حسرت دیدار تو ماندم روزی

بیچاره منم تو داغ سینه سوزی

عاشق شده بودم وتو باز خندیدی

دیوانه شدم دوباره تو خندیدی

این خنده تو مثال اتش به من است

شاید که بفهمی عشق تو جان من است

ای کاش بفهمی عشق پا سوزم کرد

اواره ی امروز و دیروزم کرد ......

بیت درج شده در ادامه مطلب را با سلیقه خود کامل کنید

ادامه مطلب

ياد سهراب بخير

 

شعر در ادامه مطلب..........

ادامه مطلب

شبي ديدم هواي گريه دارم

غمي جانسوز ميان سينه دارم
به دل گفتم برو خلوت نشين شو
برو تنها با عشق همنشين شو
دلم گفت عاشقي بيچاره ام كرد
از اين عادت مرا اواره ام كرد
به دل گفتم تمام عشق اين است
دل عاشق با غم همنشين است
دل بي عشق كه غم بر او روانيست
به اين هجران وغم او مبتلا نيست
دل من كه اسير درد عشق است
غمي دارد كه انهم كار عشق است
برو اي دل از اين زندان رها شو
برو اشكي بريز از غم جدا شو
دلم گفت جدايي از غمم نيست
شدم تنها اين هم ماتمم نيست
دل بي همنفس گشته خدايا
سزايم نيست اين غصه كمم نيست
 

 

خيال ميكنم اما دلم كه طوفانيست
تمام حسرت من در خيال و نادانيست
نگاه غرق ترحم وجودمو ازرد
بهانه شد برايم دلم كه تنها نيست
بهانه بودزاشكم نفس نميخواهم
بهانه هاي دلم يك گناه پنهانيست
تمام حاجت قلبم همين نگاهتوبود
نگاه كن به دلم كه دوباره بارانيست
خيالم می کنم عاشق شدم ولی چكنم
تمام حسرت عاشق شدن كه رويانيست
دلم جواني خودرا به ارزونفرخت

اگرچه حال دلم بازشبيه نادانيست

اگه ديدي كه تنها نيستم ياد تورو دارم

هميشه توی رویا هام به یاد توست که بیدارم
يه حسي داره انگاري نفس هامون
كه من با عشق ميگويم دوستت دارم
تو خوابام هرشب انگاري تو دستامي
شده يك حكم اجباري نفس هامي
برايم انگار شده عادت كه تو شب هام
كه هرشب تاسحر فكرمو رويامي
دوستت دارم دوستت دارم عزيز مهربون من
تورو مي خوام تورو ميخوام هميشه همزبون من
چرا خوابم نميگيره اخه تنها تو خوابم هست
تو بيداري كنارم نيست توي خوابم تكيه گاهم هست
تو رويايي كه من دارم كنارم تا ابد مونده
تو اين بيداري مطلق ازش يك رد پا مونده
چرا فرق داره بيداري با روياها و خواب من
خدايا تو دوايي ده به اين قلب كباب من

 براساس يك داستان واقعي قديمي

نويسنده : عليرضا ملكي ( خاطره)

ادامه مطلب

من از دست چشاي تو دوباره عشق مي بازم

دوباره عاشقت ميشم بهانه هاتو مي شناسم
دوباره عاشقت ميشم چشام بازم گواهي داد
گناه من شايد اين نيست تقاص اشتباهي داد
دلم درگير قلبي شد كه ازجنس نفس هامه
دوباره عشق ميبازم به دستي كه تو دستامه
چرا گرمي دستاتو زدست من نميگيري
ميترسم عاشقت باشم بگي بازم داري ميري
دوباره عاشقت ميشم ميخوام باور كني هستم
مي خوام اين بار اين عشق و نگيري ديگه از دستم
ميدونم بد بودم اما تقاص كار من اين نيست
بمون اين بهترين راهه اگر اين عشق اجباريست
ميخوام باز عاشقت باشم ميخوام اينو بدوني تو
تقاص كار من اينه بايد پيشم بموني تو
براي اخرين باره كه بازم عاشقت ميشم
رفاقت كار اين عشقه دوباره عاشقت ميشم

 

ادامه مطلب

 

شعر را در ادامه مطلب بخوانید

ادامه مطلب

شعر را در ادامه مطلب بخوانید...

ادامه مطلب

شعر را در ادامه مطلب بخوانید

ادامه مطلب

حرفهايي دارم

شايد از دل تنگي است

شايد از باور من

اين زمين زيبا نيست

غصه هايي دارم

كه جدايي ز دلم ممكن نيست

اسمان قلبم

انگاري تا به قيامت ابريست

جاي ما اينجا نيست

كوله بارم بسته است

بايد از اين غم خاكي بروم

در قلبم بسته است

تا نباشد عشقي

كه شود معبر من

تا نباشد حبي

كه شود باعث برگشتن من

اي هواي دل من بازكن اين راز سفر

كه دلم باز نگويد كه برگشتي هست

 

سعی کردم که باشم من بهار

چه بهاری با این انتظار

تا نیایی هیچ خزانی زار نیست

عطری از عشق بر گل و گلزار نیست

تا نیایی بلبلان دل خسته اند

لب ز اواز خوششان بسته اند

تا نیایی فرصت گل هیچ نیست

حق بودن میانی بیش نیست

سعی کردم که باشم من بهار

نه بهار نیست با این انتظار

سعی کردم با الف عاشق شوم

تا نیایی عشق هم نیست پایدار

سلام همراهان ....

خاطره هایی از خاطره تقدیم نگاه های شما...

با نگاهت به اين خاطره دل مي بازم

با همين بغض گلو باز غزل مي سازم

من كه عمريست دلم در گروو خاطره هاست

با همين خاطره من خاطره اي مي سازم

مجموعه ی دلنوشته های علیرضا ملکی باعنوان خاطره هايي از خاطره

 در قالب:

- ترانه های ساده

- داستان کوتاه

و دلنوشته ها.... می باشد.

شما میتوانید با عضویت در وب ما برای ما مطلب ارسال کنید

 

دوستان علاوه بر شعر ها و داستانهای من دراین وب بخشی به نام دوستانه وجود دارد و شما می توانید پس از عضویت دروب شعر ها ، دلنوشته و مطالب زیبای خود برای ما بنویسید تا در این بخش درج شود

 

لطفآ ما را با ارسال نظرهایتان در پایان هر پست و یا در قسمت نظر سنجی در بالا بردن سطح وب یاری نمایید... 

 

  منتظر حرف ها و نظر هاي گرمتان هستيم

     .........................            .................................................................     ...................

   

                                با تشکر   خاطره.....

حرفهایی دارم ...

از نگاهم پیداست

فرصتم کافی نیست

زندگی پا بر جاست

جای من اینجا نیست

در زمین خاکی

در هوای نمناک

با دل از غم حاکی

می توانم باشم

زندگی خالی نیست

عشق ها پا بر جاست

جای ما اینجا نیست

حرفهایی دارم ...

شاید از قلبم نیست

تا بماند عشقی

که دلش با ما نیست

این جدیدیدترین بخش وبلاگ است که با هم فکری شما زیباتر میشود

در این قسمت مصرع شعری نوشته میشود و خوانندگان ان را با ذوق خود کامل میکنند

ادامه مطلب

چشمانش را باز کرد و بست همه امده بودند بغیر از انکه منتظرش بود ...

شاید ته دلش رخصتی خواست برا فرصت گرفتن برای انتظار کشیدن از انکه احظارش کرده بود شاید بیاید اما فرصتی نداشت...

دوباره چشمانش را باز کرد اما دیگر چشمانش هم داشت از او توان دیدن را میگرفت ...

در پرده ی وهم کسی را دید و چشمانش بسته شد و دیگر باز نشد....

 

تو که از اول جاده زدی روی نا امیدی

 

منوبا یه چشم گریون با تب عشقت ندیدی

باشه شاید حق من بود شاید اینم سرنوشته

این شاید کار خدا بود اونکه قصه نوشته

اونکه این سرنوشت و به نگاهت گره کرده

این نوای قلب من رو دوباره اواره کرده

ولی ای خدای عشاق ای دوای دردمندان

چرا اخه اون دلم رو اینجوری بیچاره کرده

گله دارم از نگاهت اونکه محتاجشم من

پس نگام کن تو دوباره باز بزار دوباره پاشم

بزار رو پاهم بیاستم بزار عاشقت بمونم

اینجوری شاید دوباره بتونم زنده بمونم

شعر رادر ادامه مطلب بخوانید

ادامه مطلب

تعداد صفحات : 5

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد