حرفهايي دارم

شايد از دل تنگي است

شايد از باور من

اين زمين زيبا نيست

غصه هايي دارم

كه جدايي ز دلم ممكن نيست

اسمان قلبم

انگاري تا به قيامت ابريست

جاي ما اينجا نيست

كوله بارم بسته است

بايد از اين غم خاكي بروم

در قلبم بسته است

تا نباشد عشقي

كه شود معبر من

تا نباشد حبي

كه شود باعث برگشتن من

اي هواي دل من بازكن اين راز سفر

كه دلم باز نگويد كه برگشتي هست

 

سعی کردم که باشم من بهار

چه بهاری با این انتظار

تا نیایی هیچ خزانی زار نیست

عطری از عشق بر گل و گلزار نیست

تا نیایی بلبلان دل خسته اند

لب ز اواز خوششان بسته اند

تا نیایی فرصت گل هیچ نیست

حق بودن میانی بیش نیست

سعی کردم که باشم من بهار

نه بهار نیست با این انتظار

سعی کردم با الف عاشق شوم

تا نیایی عشق هم نیست پایدار

حرفهایی دارم ...

از نگاهم پیداست

فرصتم کافی نیست

زندگی پا بر جاست

جای من اینجا نیست

در زمین خاکی

در هوای نمناک

با دل از غم حاکی

می توانم باشم

زندگی خالی نیست

عشق ها پا بر جاست

جای ما اینجا نیست

حرفهایی دارم ...

شاید از قلبم نیست

تا بماند عشقی

که دلش با ما نیست

این جدیدیدترین بخش وبلاگ است که با هم فکری شما زیباتر میشود

در این قسمت مصرع شعری نوشته میشود و خوانندگان ان را با ذوق خود کامل میکنند

ادامه مطلب

چشمانش را باز کرد و بست همه امده بودند بغیر از انکه منتظرش بود ...

شاید ته دلش رخصتی خواست برا فرصت گرفتن برای انتظار کشیدن از انکه احظارش کرده بود شاید بیاید اما فرصتی نداشت...

دوباره چشمانش را باز کرد اما دیگر چشمانش هم داشت از او توان دیدن را میگرفت ...

در پرده ی وهم کسی را دید و چشمانش بسته شد و دیگر باز نشد....